جدول جو
جدول جو

معنی عینک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

عینک زدن(شُ دَ)
قرار دادن عینک بر چشم. نصب کردن عینک برابر چشم خود. (فرهنگ فارسی معین). استعمال عینک. بکار بردن عینک. رجوع به عینک شود
لغت نامه دهخدا
عینک زدن
آینک زدن نصب کردن عینک برابر چشم خود
تصویری از عینک زدن
تصویر عینک زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایع دیگر از یک سوراخ ریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینکی زدن
تصویر پینکی زدن
چرت زدن، اندکی خوابیدن، به خواب کوتاه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینی زدن
تصویر بینی زدن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، بینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه زدن
تصویر پینه زدن
پینه بستن، دوختن تکه ای از پارچه یا چرم به لباس یا کفش پاره شده، وصله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ غَ)
انکار کردن. (بهار عجم). کنایه از انکار کردن. (آنندراج). مرداف چانه زدن:
ور اشارتهاش را بینی زنی
مرد پنداری و چون بینی، زنی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
وصله کردن. رقعه دوختن:
دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را
بس که عشاق تو بر جامۀ... پینه زنند.
علی خراسانی (از آنندراج).
، سخت شدن پوست پای از بسیار رفتن
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چرت زدن:
آن خواجه که چون چراغ یک آب نخورد
تا بود ز پرتوش کسی فیض نبرد
مانند چراغی که بود کم روغن
از اول عمر پینکی زد تا مرد.
باقر کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَدَ)
بالا آمدن آبله های دیگ جوشان. (ناظم الاطباء) ، جاری شدن خون از زخم. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (بهار عجم) :
ز خونی که تیرک زد از فرقگاه
یلان را برافروخت پرّ کلاه.
هاتفی (از آنندراج).
، درد کردن. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ نَ)
قاب عینک و قوطی که در آن عینک را حفظ میکنند. (ناظم الاطباء). جلد عینک. رجوع به عینک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از میک زدن
تصویر میک زدن
مکیدن مک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی باریک، تیر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینکی زدن
تصویر پینکی زدن
چرت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
((رَ. زَ دَ))
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیک زدن
تصویر جیک زدن
((زَ دَ))
اعتراض کردن
جیک کسی در نیامدن: جرئت اعتراض نداشتن، تحمل کردن و هیچ نگفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
Tick
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
faire tic-tac
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tikken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
똑딱거리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
チクタクする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
לתקתק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
टिक करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
berdetak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ตีระฆัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
тикать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ticken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
hacer tictac
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
fare tic tac
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
fazer tique-taque
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
发出滴答声
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tykać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
тикати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tık tık sesi yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی